کلاس پنجم بودم که یه روز ناظممون بهمون گفت؛ قراره هممون با مدرسه بریم شهرک سینمایی! اردویی که خیلی از مدرسهمون فاصله داشت و شاید برای من جذابترین جایی بود که میتونستم تصور کنم. روز اردو مادرم برام کلی خوراکیهای مختلف گذاشته بود؛ ساندویچ الویه داشتم و ظرف میوه؛ چیپس و پفک داشتم و اسمارتیز و پاستیل. همهچیز رو هم به اندازهی دو نفر آماده کرده بود. یعنی خودم و دوست صمیمیم؛ نازنین خوشانتاش. نازنین روز اردو با مامانش اومد. هیچ دوستی جز کوهستان*
رویارویی مرگ با دمپایی سایز 42 و تن ماهی اویلا
برای کسی که توی کمدش جوراب توریتوری خالخالی ندارد
روز ,نازنین ,اردو ,داشتم ,پنجم ,هم ,روز اردو ,داشتم و ,رو هم ,هم به ,همهچیز رو
درباره این سایت