توی یکی از قطارهای شهری گوتنبرگ نشستهام. سه ماه است این مسیر را هر روز دارم میروم تا به دانشگاه برسم. از آخرین پیغامی که بهم داده هفده ساعت گذشته. نوشته بودم نمیتوانم و او هم نوشته بود: خب! همین یک کلمه. و بعد دیگر حرفی نزده بودیم. دروغ گفته بودم نمیتوانم. خوب هم میتوانستم. همانطور که پیراهن تکراریام هر روز میتواند به ضرب و زور اتو نو به نظر برسد و توی تنم بنشیند و همانطور که این قطار هر روز میتواند از لانهاش بیرون بیاید و ده تا پیرپاتال سوئدی هیچ دوستی جز کوهستان*
رویارویی مرگ با دمپایی سایز 42 و تن ماهی اویلا
برای کسی که توی کمدش جوراب توریتوری خالخالی ندارد
روز ,نوشته ,نمیتوانم ,میتواند ,گوتنبرگ ,همانطور ,هر روز ,همانطور که ,بودم نمیتوانم ,روز میتواند ,اتو نو
درباره این سایت